حسین خیلی جدي گفت : چرا مدار منطقی و معماري کامپیوتر ... کدوم رو برداشتی ؟
-مدارمنطقی با تفضلیان!
حسین سري تکان داد : پس حل تمرین با من داري .
خوشحال گفتم : چه خوب حداقل هفته اي یکبار می بینمت .
حسین معذب گفت : مهتاب زودتر باید به پدر و مادرت بگی اینطوري درست نیست .
به طرف لیلا که منتظرم ایستاده بود دست تکان دادم و گفتم :
- خداحافظ حسین .
با خوشحالی و گامهاي بلند به طرف دوستم رفتم.